خاطرات طلبه ها

در این وبلاگ خاطرات طلبه ها را دنبال کنید

خاطرات طلبه ها

در این وبلاگ خاطرات طلبه ها را دنبال کنید

قرآن و تبلیغ


در یکی از روزهای سرد زمستان 1374 وارد یکی از شهرهای زیبا و مرزی ترکمنستان شدم. شهر چهارجو در نزدیکی مرز ازبکستان و در مسیر جاده مهم و تاریخی ابریشم قرار دارد.رودخانه خروشان و همیشه جاری جیحون از کنار این شهر عبور کرده و به آن طراوت و زیبایی خاصی می بخشد. در این شهرنسبتا سبز ملیت های گوناگونی مانند ترکمن ها و ازبک ها و روس ها و تاتارها و آذری ها در کنار هم به خوبی و با آرامش زندگی می کنند.

 

ادامه مطلب ...

بیدارکردنشون کارحضرت فیل بود.........



چون بسیاری ازدرسهای ماطلبه ها عربیه وتخصصیه اصولا هم ازقم میادوسراسری برگزارمیشه همه هم وغم بروبچ میشه اون درسو دیگه هیچ البته جدای ازاینکه طلبه برانمره ومدرک درس نمیخونه ولی برای علم آموزی وتشکراززحمات اساتیدبزرگوارمیخونه تامثل همیشه خوش بدرخشد.


شبهای امتحان بچه ها می رفتندتوسالن اجتماعات وحتی ازخیرکلاسهای درس وحجره هاهم نمی گذشتند وهرکجا سرک می کشیدی میدیدی طلبه ها یادارند تکی درس میخونندیا دارندمباحثه می کنند .


سال اولی بودکه وارد حوزه شده بودم یه شب که فرداش امتحان عقایدداشتیم یکی ازدوستامون رفته بود درس بخونه قرارگذاشته بودیم بعدازخاموشی بریم مباحثه توسالن من تااون موقع یه دورخوندم وآماده شدم برای مباحثه ورفتم دنبال دوستم بگردم ولی حدود نیم ساعت دنبالش بودم ولی مگریافت میشد تااینکه یکی ازبچه هارفته بوددیده بودتوحموم یکی نشسته وکتاب زیردستشه وداره خواب هفت شاه رومی بینه ولومدبه من خبردادمنم رفتم سر بختشو هرچی صدامیزدم مگه می فهمید تااینکه اومدم دوش وبازکردم وریختم روش واینجوری بودکه بیدارش کردم وتوحموم نشستیم درس خوندیم .


                                                                      خاطره از وبلاگ: منتظران مهدی