زمانی که تبریز بودم و هنوز ملبس نشده بودم یه روز اتفاقی یکی از طلبه های سالهای بالاتر رو دیدم (البته ایشان ملبس شده بودن ) با یه دسته گلی می خواست از خیابان ردبشه من به طور اتفاقی از خطکشی عابر پیاده ردشدم اما ایشان نه . ماشینها ترمز کردن و داد و هوار و ... تو همین بین یکی از راننده ها سرش رو از پنجره بیرون اورد و به زبان ترکی گفت " اخه قاو (دور از محضر همه ی طلبه ها )اون چیه که دور سرت کلاف کردی ؟اون صحنه به طوری توی ذهن من ماندکه همیشه از خطکشی عابر پیاده رد میشم .
شما چطور ؟؟؟؟........
خاطره از وبلاگ طلبگی...
مى خواستم ازدواج کنم ، ولى پدرم مى گفت : هر موقع درس خارج رفتى زن بگیر. دیدم
به هیچ صورت قانع نمى شود، اثاثیه را از قم برداشتم و به کاشان نزد پدرم آمدم .
او گفت : چرا آمدى ؟ گفتم : درس نمى خوانم ! شما حاضر نمى شوى من ازدواج کنم .
خلاصه هر چه به خیال
خویش مرا نصیحت کرد اثر نگذاشت . بعضى از آقایان را دید که مرا براى درس خواندن
نصیحت کنند، من هم بعضى دیگر را دیدم که او را براى موافقت به ازدواج من نصیحت کنند.
تا اینکه یک روز به پدرم گفتم : یا به من بگو ایمانت
مثل یوسف است ، یا بگو گناه کنم یا بگو ازدواج کنم . سرانجام موفّق شدم .
خاطره از حجة الاسلام قرائتی
در روزهای گرم تابستان با یکی از دوستان مباحثه ای داشتم. موضوع بحث هم کتاب ارزشمند صمدیه نوشته شیخ بهایی بود. صمدیه به حق یکی از نشانه های عظمت شیخ بهایی است. این کتاب در حال حاضر در پایه اول حوزه خوانده میشود و دقیق ترین ماده درسی پایه اول حوزه به حساب می آید. در دانشگاه هم اصلا خوانده نمیشود و بعید میدونم از پس متن آن بر بیایند. اما جالب اینجاست که این کتاب ارزشمند در واقع نامه شیخ بهایی به برادرش عبدالصمد بوده است که از او درخواست آموزشی روان برای نحو داشته است. لذا مرحوم شیخ بهایی هم با کمترین لفظ بیشترین معنا را به جهت اختصار اراده کرده و برای فهم آن نیاز به دقت خاصی هست. انشاالله بعدا در بزرگی شأن ایشان مطالبی قرار خواهم داد.
چند سال پیش یکی از اهالی شهر دهگلان کردستان که سنی بود پسرش را آورده بود هیئت عزاداری روستای مجاور. آن پسر نوجوان که مریضی سختی داشت در آن هیئت شفا گرفته بود و پدر به رسم ادب، هر سال خود و پسرش در مراسم عزاداری محرم آن روستا شرکت میکردند. هر جا جمعی با اخلاص به یاد حسین (ع) جمع شوند، حسین (ع) آنجاست، میخواهد کربلا باشد یا در میان جمعی اندک در روستایی دورافتاده در منطقهای سنینشین.
خاطره از وبلاگ طلبه ای از نسل سوم
بعضی از اهالی این روستای محروم و مستضعف و هیچیندار، آنتن ماهواره داشتند! (بابا تکنولوژی!) میزبان ما هم داشت. میگفت اینجا با آنتن معمولی نمیشود شبکهها را واضح گرفت. دو سه تا شبکه کردی هم نشانم داد. تام و جری به زبان کردی ندیده بودیم که دیدیم. گفتم: «خطر داره حسن، خطر داره!» برا خودت هیچی، برا بچههات ضرر دارهها.
خاطره از وبلاگ طلبه ای از نسل سوم